مقتل مقرم - سید عبدالرزاق مقرم‏ (ره)


عزیزم! این آخرین دیدار من با شماست، وعده ملاقات من و شما کنار حوض کوثر. عزیزم گریه براى من را ترک کن و خود را براى اسیرى آماده بنما، هم اکنون صبر و شکیبائى پیشه گیر که گریه بعد از این خواهد بود. آنگاه که بدنم را روى خاک بینى در حالیکه قطعه قطعه و خون از رگهاى بدنم بیرون مى‏ریزد.

در همین حال که با زنان و دختران خود سخن مى‏گفت و به دلدارى آنها مشغول بود، عمر سعد به سپاهیان خود گفت:

تا زمانى که به خود و به زن و فرزندان خود سرگرم است بر او یورش برید، به خدا سوگند اگر از آنها فارغ شود نه میمنه‏اى براى شما مى‏گذارد و نه میسره‏اى ویحکم! هجموا علیه ما دام مشغولاً بنفسه و حرمه، و الله ان فرغ لکم، لا تمتاز میمنتکم عن میسرتکم. بدنبال این فرمان تیرهاى پى در پى به سوى امام رها شد و از میان بندهاى خیمه‏ها مى‏گذشت. تیرى به روپوش یکى از زنها، اصابت کرد در اثر آن زنها، سراسیمه و وحشت زده به خیمه‏ها پناه بردند و پیوسته نگاه مى‏کردند ببینند امام در این بین یکه و تنها چه مى‏کند، دیدند بدون کمترین ترس و بیمى مانند شیرى ژیان بر آنان حمله کرد و آنچنان آنها را از دم شمشیر مى‏گذراند که داد و فریاد همه بلند شد، و از هر سو تیرها را بسویش پرتاب مى‏کردند و حضرت نیز آنها را به سینه و گلوگاه خود مى‏خرید.(400)

پس از آنکه دشمن را پراکنده کرد به جایگاه اول خود برگشت و پیوسته ذکر لا حول و لا قوه الا بالله العظیم(401)را بر زبان جارى مى‏کرد. در همین حال که به شدت تشنه بود درخواست مقدارى آب فرمود، شمر در جواب درخواست امام (علیه السلام) گفت: هرگز از این آب نخواهى آشامید تا وارد آتش دوزخ بشوى لا تذوقه حتى تردالنار. مرد دیگرى از سپاهیان کوفه با استهزاء گفت: یا حسین مگر رودخانه فرات را نمى‏گرى که مانند شکم مار از سپیدى مى‏درخشد!؟ به خدا سوگند از آن ننوشى تا از تشنگى جان سپارى! یا حسین الا ترى الفرات کانه بطون الحیات؟ فلا تشرب منه حتى تموت عطشاً...!

امام (علیه السلام) بر او نفرین کرد و فرمود: خداوندا! او را با لب تشنه بمیران اللهم امته عطظاً. نفرین امام درباره وى به اجابت رسید، پیوسته طلب آب مى‏کرد و آنقدر مى‏آشامید تا از گلویش بیرون مى‏آمد ولى عطش و تشنگى اش فرو نمى‏نشست و بهمین حال بود تا به درک رفت.(402)

امام (علیه السلام) همچنان ایستاده بود که ابو حتوف جفعى تیرى رها کرد و بر پیشانى وى اصابت نمود، امام (علیه السلام) چوبه تیر را از پیشانى مبارک خود بیرون آورد خون جارى شد و صورت و محاسن شریفش را پر از خون کرد، در این حال امام (علیه السلام) فرمود: خداوندا! بلایى را که این بندگان یاغى و نافرمانت به سر من آورده‏اند مى‏بینى، خداوندا! آنها را به بلاى تفرقه و تشتت مبتلا گردان، و با ذلت و خوارى آنان را بمیران. خداوندا! احدى از ایشان را در دنیا باقى مگذار! و در قیامت هرگز آنها را مورد عفو و آمرزش خود قرار مده! اللهم انک ترى ما انا فیه من عبادک هولاء العصاه، اللهم عدداً، و اقتلهم بدداً، و لا تذرعلى الأرض، منهم احداً، و لا تغفر لهم ابداً.

آنگاه با صداى بلند بانگ برآورد و فرمود: اى بد امتان! چه بسیار بد عمل کردید درباره اولاد پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پس از او، این را بدانید پس از من هیچ قاتل و کشتارى در بیم و هراس نخواهید بود، با کشتن من هر جنایتى بر شما آسان خواهد شد، من امیدوارم خداوند با این شهادت، مرا مورد کرامت و لطف خود قرار دهد، و انتقام خون مرا از شما بگیرد یا امه السوء! بئسما خلفتم محمداً فى عترته، اما انکم لا تقتلون رجلاً فتهابون قتله، بل یهون علیکم ذلک عند قتلکم ایاى، و ایم الله انى لارجو ان یکرمنى الله بالشهاده، ثم ینتقم ولى منکم من حیث لا تشعرون.

حصین بن مالک سکونى با استهزاء گفت: اى پسر فاطمه! چگونه خدا انتقام تو را ما مى‏گیرد؟! بماذا ینتقم لک منا یابن فاطمه؟

حضرت فرمود: جنگ و اختلافى در میانتان بوجود خواهد آمد که خون یکدیگر را به زمین بریزید و پس از آن خداوند عذاب دردناکى بر شما فرود خواهد فرستاد سیلقى بأسکم، و یسفک دمائکم، ثم یصب علیکم العذاب الألیم.(403)

امام (علیه السلام) که از شدت خستگى و تشنگى همچنان ایستاده بود ناگهان مردى سنگى به پیشاپیش زد، مجدداً خون صورت و محاسن شریفش را فرا گرفت، دامن خود را برگرفت تا خون را از چشمهایش بزداید، یکى از سپاهیان تیر تیز سه شعبه‏اى‏(404) بر قلب مبارک امام نشانه گرفت، امام (علیه السلام) فرمود: بسم الله و بالله و على مله رسول الله آنگاه سرش را بسوى آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا تو مى‏دانى این مردم کسى را مى‏کشند که غیر از او پسر پیغمبرى در تمام این دنیا وجود ندارد الهى انک تعلم انهم یقتلون رجلاً لیس على وجه الارض این نبى غیره.

پس از آن، تیر را از طرف پشت بیرون کشید، و خون مانند ناودان از جاى آن بیرون مى‏ریخت.(405) دست خود را زیر زخم گرفت و همینکه پسر از خون شد آنرا به سوى آسمان پاشید و فرمود: این مصیبت نیز بر ما آسان است زیر خدا آنرا مى‏بیند هون على ما نزل بى انه بعین الله. خون را به آسمان پاشید و حتى یک قطره از آن هم بزمین برنگشت‏(406)مجدداً مشت خود را از خون پر کرد و بر سر و صورت و محاسن خویش مالید و فرمود: مى‏خواهم با همین حال که سرم از خون بدنم رنگین است به لقاء الله و ملاقات جدم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) برسم و شکایتشان را به او تقدیم کن و بگویم اى رسول خدا! فلان و فلان مرا کشتند هکذا کون حتى القى الله و جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و انا مخضوب بدمى و أقول: یا جدى قتلنى فلان و فلان.(407)

با خونریزى زیاد و ضعف فراوان از پاى درآمد و به زمین نشست، و توان نشستن را نیز نداشت که پیوسته به روى زمین مى‏افتاد.(408) در این هنگام مردى بنام مالک بن نسر نزد وى آمد زبان به ناسزا گشود و سپس شمشیرى بر فرق آن حضرت زد، شب کلاهى که بر سر امام (علیه السلام) بود پر از خون شد، امام (علیه السلام) فرمود: امیدوارم از خوردن و آشامیدن با این دست، محروم گردى و خداوند تو را با ستمکاران محشور گرداند، پس از آن شب کلاه را برداشت و عمامه‏اى را بر کلاهى پیچید و بر سر گذاشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد