شهادت حضرت قاسم و برادرش‏


ابوبکر پسر امام حسن مجتبى (علیه السلام) معروف به عبدالله اکبر مادرش رمله ام ولدى‏(362) بود، قبل از برادرش قاسم که هر دو ابوینى بودند به میدان آمد، جنگید عده‏اى از سپاهیان دشمن را کشت و کشته شد.(363)

پس از او برادرش حضرت قاسم (علیه السلام) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود عازم میدان شد، چون امام (علیه السلام) نگاهش به قد و قامت این نوجوان افتاد و دید آماده رزم شده است، دست به گردنش افکند و گریه کرد(364) پس از آنکه آرام گرفت اجازه داد به میدان برود وقتى که از خیمه بیرون آمد گوئى ماه شب چهارده مى‏درخشید. خیلى ساده با یک پیراهن و زیر جامه و کفش عربى که پوشیده بود شمشیر به دست گرفت و بر دشمن حمله کرد، در همین بین که جد و جهد مى‏کرد بند کفش چپش پاره شد(365)، در شأن خود ندید که پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در برابر دشمن با برهنه باشد از اینرو بدون اینکه ارزشى براى جنگ، قائل باشد و بدون اینکه از کثرت جمعیت خوفى داشته باشد ایستاد تا بند کفشش را محکم بندد(366) در همین حال که مشغول بستن آن بود، عمرو بن سعد بن نفیل ازدى خواست بر او حمله کند، حمید بن مسلم به او گفت: تو را چکار به این پسر بچه؟ همانها که اطرافش را گرفتند تو را بس است، عمرو در پاسخ حمید گفت: به خدا قسم من باید به شدت بر او بتازم، بلافاصله شمشر کشید و سرش را هدف قرار داد، حضرت قاسم (علیه السلام) در اثر ضرب شمشیر با صورت بزمین افتاد و عمویش را به کمک طلبید. امام (علیه السلام) به مجردى که صداى حضرت قاسم (علیه السلام) را شنید مانند شیر خشمگین خود را به به بالین او رساند، شمشیرى بر عمرو فرود آورد که از بازو دسشت قطع شد. با جدا شدن دست نعره‏اى سرداد که صدایش به سپاه عمر رسید، سپاهیان سواره دستى جمعى حمله کردند تا نجاتش دهند در ازدحام و گرد و غبارى که بلند شد زیر دست و پاى اسبها، سینه و استخوانش در هم شکست به درک رفت. گرد و غبار که فرو نشست دیدند امام حسین (علیه السلام) کنار بدن پاره پاره و خون آلود حضرت قاسم (علیه السلام) ایستاده در حالى که دست و پا مى‏زد امام (علیه السلام) مى‏فرمود:

دور باد از رحمت خدا مردمى که تو را کشتند، جدت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و پدرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قیامت دشمنشان باد بعداً لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامه فیک جدک و ابوک.

پس از آن فرمود: به خدا قسم بر عموى تو بسیار سخت است که او را به یاریت بخوانى ولى نتواند بتو جواب مثبت دهد، و یا آنگاه که بتو جواب دهد سودى برایت نداشته باشد عزو الله على عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک ثم لا ینفعک.

به خدا قسم صداى تو صداى استمداد کسى است که کشته‏هاى فراوان داده و یار و یارانش کم باشد صوت و الله کثر واتره و قل ناصره.

سپس امام (علیه السلام) بدن بى روح و پاره پاره قاسم (علیه السلام) را به دوش کشید و سینه‏اش را روى سینه خود قرار داد در حالى که پاهیش بزمین کشیده مى‏شد و آنرا به سوى خیمه شهداء و کنار جنازه عموزاده‏اش على اکبر (علیه السلام) و سایر شهداء اهل بیت قرار داد(367) و سر به آسمان بلند کرد و مردم کوفه را این چنین نفرین نمود. خداوندا! همه آنها را گرفتار عذاب خویش بگردان، و کسى از آنان را فرومگذار، خداندا هیچگاه آنان را مشمول رحمت و عفو خود قرار مده! اى عموزادگان و اى اهل بیت من در برابر مرگ صبر کنید که پس از این هرگز روى ذلت نخواهید دید اللهم احصهم عدداً، و لا تغادر منهم احداً، و لا تعفر لهم ابداً، صبراً یا بنى عموتى، صبراً یا اهل بیتى، لا رایتم هواناً بعد هذا الیوم ابداً.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد