قتل هانى‏


پس از شهادت حضرت مسلم، هانى را نیز با وضع غیر عادى و کتف بسته به طرف بازار گوسفند فروشان بردند، هانى شروع کرد به داد و فریاد کشیدن که: اى قبیله مذحج به دادم برسید! آى مذحجیها کجائید؟ بیائید. وقتى که دید کسى یارى اش نمى‏کند دستهاى خود را کشید و بند از شانه بیرون آورد و گفت: آیا چوبى، کاردى، سنگى، استخوانى که شخص بتواند از خودش دفاع کند اینجا نیست؟ یورش بردند و مجدداً کتفهایش را بستند و گفتند: گردنت را صاف بگیر!

در جواب گفت: من در بخشیدن جان سخاوتمند نیستم من هرگز شما را در قتل خود یارى نمى‏دهم.

یکى از نوکران عبیدالله زیاد که ترک بود به او رشید مى‏گفتند، با شمشیر گردن او را زد ضربت اول مؤثر نشد و هانى در همین حال مى‏گفت: (بازگشت همگان به سوى اوست خدایا مرا در رحمت و رضوان خود جا بده). ضربه دیگرى بر او زد و او را کشت.

عبدالرحمن بن الحصین مرادى آن غلام را در مستراحى همراه عبیدالله بن زیاد دید و کشت.(155) در هر صورت پس از کشتن مسلم و هانى عبیدالله دستور داد پاى هر دو را با ریسمان بستند و بدنشان را در بازارها(156) به زمین کشاندند و در کناسه یعنى جاى زباله ریزى، با پا آویزان کردند.(157) و سر هر دو را به دمشق براى یزید فرستادند و او نیز سرها را بالاى یکى از دروازه‏ها آویزان کرد تا همه ببینند.(158)

عبیدالله همراه سرها نامه‏اى براى یزید نوشت که: اما بعد، خدا را شکر که حق امیرالمؤمنین را گرفت و بر دشمنانش پیروز گرداند، امیرالمؤمنین! بداند که مسلم بن عقیل در خانه هانى بن عروه پنهان شده بود، من عیون و جاسوسانى قرار دادم و با نقشه‏اى که طرح کرده بودم مردانى را در آنجا گماشتم تا توانستم هر دو را با یارى خدا از آنجا بیرون بکشم و گردن بزنم، و اینک سرشان را بوسیله هانى ابن ابى حیه الوادعى، و زبیر بن اروح تمیمى که هر دو از چاکران و فرمانبران و خیرخواهانند به حضور شما فرستادم، امیرالمؤمنین هرگونه توضیحى لازم دانست میتواند از این دو نفر بپرسد که هر دو آگاه و صادق و فهمیده و با ورع میباشند، والسلام.(159)

یزید در جواب ابن زیاد نوشت: اما بعد، هنوز آنچه را که من مى‏خواهم انجام نداده‏اى و به آنجا نرسیده‏اى، گر چه داهیانه عمل کردى و شجاعانه و قاطعانه گام برداشتهى تو را بى نیاز کردى و حسن ظن مرا به خودت صدق رساندى، من دو نفر رسولان ترا طلبیدم و با آنان صحبت کردم و پرسشهایى نمودم، همانطور که یادآور شده بودى آنان را آدمهاى فاضل و عاقلى یافتم. درباره آنها به خوبى سفارش کنید ولى هم اکنون وظیفه تو این است که شنیده‏ام حسین بن على به سوى عراق حرکت کرده است، کاملاً مواظب باش در همه جا دیدبانها و نگهبانان خود را مستقر ساز، جائى از سربازان و قراولان خالى نباشد و به هر کس بدگمان و مشکوک شدید دستگیر کنید.(160)و این حسین است که از میان همه زمانها، تنها زمان تو به او مبتلا شده و در میان همه کارگزاران حکومت تنها قلمرو حکومت تو است که به آن دچار گشته است اینجاست که یا باید آزاد شوى و یا مانند همه بردگان به بردگى برگردى.(161) یا با او بجنگى و یا او را نزد من بفرستى.(162)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد