شهادت حضرت ابوالفضل (علیه السلام)


حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پس از آنکه دید تمام اصحاب و یاران و افراد خاندانش، شهید شدند و حجت خدا در میان دریایى از لشکر دشمن، تنها مانده است و از هیچ سو مدد و کمکى به سویش نمى‏رسد، و صداى شیون و گریه زنان و فریاد العطش کودکان فلک را کر نموده است، نتوانست آن همه مصیبت را نادیده بگیرد و تحمل بیاورد لذا براى چندمین بار نزد برادر آمد و درخواست اجازه رفتن به میدان کرد.

چون به نظر امام حسین (علیه السلام) حضرت ابوالفضل (علیه السلام) از نفیس‏ترین ذخایر الهى به شمار مى‏رفت که دشمن از صولت و هیبتش بیمناک و از هر نوع اقدام او لرزه بر اندامش مى‏افتاد و اهل حرم به مناسبت اینکه مى‏دیدند پرچم پر افتخار اسلام در دستش برافراشته است آرامش خاطرى داشتند، از اینرو امام (علیه السلام) آن نفس ابیه قدسیه، دلش راضى نمى‏شد به اجازه میدان بدهد و لذا باو فرمود:

برادر تو علمدار منى، شهادت تو دلیل شکست ما خواهد بود یا اخى انت صاحب لوائى.(368)

حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در پاسخ امام (علیه السلام) عرض کرد: دلم از دست این منافقین گرفته و سینه‏ام بفشار آمده، از زندگى سیر شده‏ام، مى‏خواهم قصاص خونمان را از این منافقان، بگیرم قد صاق صدرى، و سئمت من الحیاه و ارید ان اطلب ثارى من هولاء المنافقین.

امام (علیه السلام) فرمود: حال که تصمیم جنگ گرفته‏اى، پس مقدارى آب براى این کودکان خردسال تهیه کن فاطلب لهولاء الاطفال قلیلاً من الماء. حضرت ابوالفضل (علیه السلام) نخست به سوى سپاه کوفه رفت و آنان را موعظه و نصیحت کرد، و از خشم و غضب خدا برحذرشان داشت چون نصایح و مواعظ آن حضرت در آن گروه نابکار اثرى نکرد خطاب به عمر بن سعد کرد و با صداى بلند فرمود:

اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) است که اصحاب و یاران، و افراد خاندانش را کشتید، و اینک زنان و دختران و فرزندان وى جگرشان از تشنگى مى‏سوزد، صدایشان به العطش بلند است مقدارى از آب به آنان بدهید فاسقوهم من الماء قد اخرق الظماء قلوبهم چرا آب را روى آنها بسته‏اید با اینکه او مى‏گوید: بگذارید من سرزمین حجاز و عراق را ترک کنم و در روم و هند (هر کجا که شما مى‏خواهید) بروم، در اینجا سخن حضرت در دل آنان اثر گذاشت و برخى از آنان از شدت تأثر اشکشان جارى شد، ولى شمر (لعنه الله علیه) با صداى بلند فریاد کشید: اى فرزند ابوتراب! اکر تمام روى زمین را آب فراگیرد و اختیار آن در دست ما باشد، مادام که با یزید، بیعت نکنید یک قطره از آن، به شما نخوامیم داد یا ابن ابى تراب لو کان وجه الارض کله ماءاً و هو تحت ایدینا، لما سقیناکم منه قطره الا ان تدخلوا فى بیعه یزید.

حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به سوى برادر برگشت تا گزارش امر را به امر (علیه السلام) برساند. صداى شیون و العطش دسته جمعى اطفال برادر را شنید، غیرت و حمیت بنى هاشمى او به جوش آمد و نتوانست طاقت بیاورد، مشکى را برداشت، بر اسب سوار شد و به سوى شریعه فرات حرکت کرد، چهار هزار نفر سپاهى تیرانداز اطراف او را گرفتند و تیرهاى خود را به سویش پرتاب کردند، ولى آن بزرگوار و آن یادگار حیدر کرار کوچکترین بیم و هراسى از کثرت جمعیت تیراندازان بخود راه نداد. پرچم پرافتخار اسلام را بالاى سر به اهتزاز درآورد و به تنهایى بر آنان حمله کرد و آنچنان بر آنان مى‏تازید و قهرمانانشان را به خاک مذلت مى‏افکند که فکر مى‏کردند حیدر کرار و شیر خداست که این چنین در میدان کارزار نعره مى‏زند و کسى جرأت ایستادگى در برابرش را ندارد. صفوفشان را درهم شکست و با قلبى آرام و خاطره آسوده بدون کمترین اضطراب و نگرانى از دشمن وارد شریعه فرات شد، و چون مشک را پر از آب کرد خواست خود نیز آب بیاشامد، مشت پر از آب را نزدیک لبهاى خشکیده‏اش رسانید، به یاد تشنگى ابى عبدالله (علیه السلام) و صداى العطش اطفال خردسال آمد تذکر عطش الحسین و اهل البیته، فرمى الماء بلافاصله آب را به فرات ریخت و به خود گفت:







یا نفس من بعدالحسین هونى و بعده لا کنت ان تکونى
هذا الحسین وارد المنون و تشربین بارد المعین
تالل ما هذا فعال دینى (369)




مشک را پر از آب کرد، سوار بر اسب شد و بسوى خیمه‏ها برگشت، چون خود را در برابر سیلى خروشان از دشمن دید که سر راه او را گرفته‏اند باز بر آنها حمله کرد و بسیارى را کشت و در حین حمله این رجز را مى‏خواند:







لا ارهب الموت اذا الموت زقا حتى أوارى فى المصالیت لقى
نفسى لسبط المصطفى الطهر وقى انى انا العباس أغدو بالسقا
و لا اخاف الشر یوم الملتقى (370)




در همین حال که با شور و شوق فراوان مى‏کوشید تا آب را به خیمه‏ها برساند مردى به نام زید بن رقاد(371) جهنى که در پشت درخت خرمائى کمین کرده بود با یک روش ناجوانمردانه‏اى بر او حمله کرد و با کمک حکیم بن طفیل سنبسى توانست دست راستش را قطع کند. فرزند حیدر کرار و شیر خدا که از دست راست مأیوس و محروم ماند هنوز از رساندن آب بخیمه‏ها مأیوس نبود و باز هدف خود را تعقیب مى‏کرد و مى‏گفت:







والله ان قطعتم یمینى انى احامى ابداً عن دینى
و عن امام صادق الیقین نجل النبى الطاهر الامین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد