داستان اسب امام (علیه السلام) در روز عاشورا.


آنگاه که امام حسین (علیه السلام) در قتلگاه، در خون خود غوطه ور بود اسب وى آمد دور بدن غرقه به خون و مجروح امام مى‏گشت و پیشانى خود را به خون مقدسش آغشته مى‏کرد.(426) عمر سعد که این حالت را از آن حیوان مشاهده کرد دستور داد: او را بگیرند که از بهترین اسبهاى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است، سواران اطراف اسب را محاصره کردند تا آنرا دستگیر نمایند ولى اسب بر آنان تاخت و با پاهاى خود چهل نفر پیاده و ده نفر سواره نظام را به درک فرستاد. پس از مشاهده این امر مجدداً عمر سعد دستور داد آنرا آزاد بگذارید تا ببینم چه مى‏کند، همین که آنرا آزاد گذاشتند نزدیک بدن به خون غلطیده امام (علیه السلام) آمد و پیوسته یال و کاکل خود را بخون شریفش مى‏مالید و آنرا مى‏بوئید و با صداى بلند شیهه مى‏کشید.(427)چ‏

از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت شده است: اسب امام در آن حال مى‏گفت: الظلیمه، الظلیمه، من أمه قتلت ابن بنت نبیها. پس از آنکه سر و گردن خود را بخون آغشته کرد، صیحه کنان و شیهه زنان به سوى خیمه‏ها آمد تا خبر شهادت صاحب خود را به زن و فرزندان امام (علیه السلام) برساند.(428) همینکه زنان حرم نگاهشان به اسب بى صاحب افتاد و دیدند که با شرمندگى و سرافکندگى، و با زین کج و واژگون بسوى خیمه‏ها میآمد، با موى پریشان و روى گشوده مویه کنان و بر سر و سینه زنان از خیام حرم بیرون دویدند و به سوى قتلگاه روى آوردند(429) خرجن من الخدور، ناشات الشعور، على الخدود لا طمات، و للوجوه سافرات، و بالعویل داعیات، و بعد العز مذللات، والى مصرع الحسین، مبادرات.

ام کلثوم شیوه کنان ناله مى‏زد و مى‏گفت: وا محمدآه، واابتآه، وا سیداه، وا جعفرآه، وا حمزتآه، هذا حسین بالعمر صریح بکربلاء... این حسین است که در آفتاب سوزان روى زمین افتاده است.(430)

زینب (علیها السلام) فریاد مى‏کشید و مى‏گفت: وا اخاه! وا سیداه! و اهل بیتاه، لیت السماء أطبقت على الأرض، و لیت الجبال تدکدکت على السهل...(431) اى برادر من! اى پیشواى من! ایکاش طاق آسمان به زمین فرود مى‏آمد، ایکاش کوهها سیل صفت برسینه دشتها و بیابانها فرو مى‏ریخت، این سخن میگفت و بسوى امام حسین (علیه السلام) مى‏آمد. وقتى که نزدیک رسید دید عمر سعد با گروهى از یارانش کنار امام (علیه السلام) ایستاده‏اند و گروه دیگرى عزیز دلش را هدف تیر و دستخوش شمشیر قرار داده‏اند زینب خطاب به عمر سعد کرد و گفت: أیقتل ابو عبدالله و أنت تنظر الیه؟ اى پسر سعد برادرم را مى‏کشند و تو ایستاده و نگاه میکنى؟! عمر سعد دلش بحال زینب (علیها السلام) سوخت و اشکش جارى شد، در عین حال روى از وى برتافت و چیزى نگفت.(432)

و چون حضرت زینب (علیها السلام) دید که عمر سعد اعتنا نکرد صدایش را بلند کرد و گفت: و یحکم أما فیکم مسلم واى بر شما! آیا در تمام شما مردم یکنفر مسلمان نیست؟ باز هم کسى به زینب (علیها السلام) جواب نداد.(433)

آنگاه که پسر اضطراب بیش از حد زینب را مشاهده کرد. دستور داد: بى درنگ وارد گودال قتلگاه بشوید و کارش را بسازید، انزلواله و اریحوه. از میان همه، شمر پیشى گرفت و پس از ورود به گودى نخست لگدى بر وى زد، آنگاه روى سینه‏اش نشست با یک دست محاسن شریفش را گرفت و با دست دیگر دروازه ضربه شمشیر بر بدنش وارد ساخت‏(434) و در پایان سرش را از بدن جدا کرد. (لعنت خدا بر قوم ستمگر).

نظرات 1 + ارسال نظر
www.one-box.ir یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 ب.ظ http://www.one-box.ir

باسلام اگر مایلیدامار سایت شما به صورت رایگان بالا بره یه سری به سایت هوشمند- وان باکس- بزنیدودرقسمت اموزش سایت اطلاعات کافی رابدست اوریدواماربازدید سایت خود رابالا ببرید www.one-box.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد