مرحوم ابن نما و ابن طاووس فرمودهاند: چون جناب حضرت زینب (علیها السلام) شنید که با اشعار ابن زبعرى مبنى بر تفاخر به نسب و انتقام خون کشتههاى بدر و حنین جایى که مىگوید:
لیت اشیاخى ببدر شهدوا/ جزع الخزرج من وقع الاسل
لا هلوا و استهلوا فرحاً/ ثم قالوا: یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من ساداتهم/ و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فل/ا خبر جاء و لا وحى نزل
لست من خندف ان لم انتقم /من بنى أحمد ما کان فعل
تمثل جست و از کشتن ابى عبدالله (علیه السلام) اظهار فرح و شادمانى مىکرد زینب (سلام الله علیها) برخاست و این خطبه را ایراد فرمود:
الحمد لله رب العالمین، و صلى الله على رسوله و آله اجمعین، صدق الله سبحانه حیث قال ثم کان عاقبه الذین آساؤا السواى ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤون. اظننت یا یزید حیث آخذت علینا اقطار الارض، و آفاق السماء، فأصبحنا نساق الاسارى ان بنا على الله هوانا، و بک علیه کرامه؟ و أن ذلک لعظم خطرک عنده، فشمخت بأنفک و نظرت فى عطفک، حدلان مسرورا، حین رأیت الدنیا لک مستوسقه، و الامور متسقه، و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا فمهلا مهلا، أنسیت قول الله تعالى و لا تحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لا نفسهم، انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین.
أمین العدل یابن الطلقاء! تخدیرک حرائرک و اماءک و سوقک بنات رسول الله سبایا؟ قد هتکت ستور هن، و أبدیت و جوههن، تحدوا بهن الاعداء من بلد الى بلد، و یستشرفهن اهل المناهل و المعاقل، و یتصفح و جوههن القریب والبعید، والدنى و الشریف، لیس معهن من حماتهن حمى، و لا من رجالهن ولى.
سپاس و ستایش خداى بى همتا را سزد که پروردگار جهانیان است، و درود خدا بر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و دودمان او باد.
خداوندا! تو راست فرمودى که گفتى: ثم کان عاقبه الذین أسائوا السوأى أن کذبوا بآیات الله، و کانوا بها یستهزؤون آنانکه نخست در غرقاب عیش و نوش و سرانجام در منجلاب شهوت و شقات فرو رفته و آیات خدا را منکر شدند، بازگشتشان در آتش دوزخ خواهد بود.
پس از آن خطاب به یزید کرد و فرمود: اى یزید! از اینکه فراخناى زمین و کرانههاى آسمان را بر ما تنگ و تاریک گرفتهاى و ما را در صف فرومایگان و اسیران در آورده و شهر به شهر گرداندى، گمان کردى که این قبیل کارها موجب بى مقدارى ما، و دلیل عزت و کرامت تو خواهد بود؟ و اینکه باد به بینى خود افکنده و با غرور و تکبر به اطراف مىنگرى و دنیا را منظم و مرتب، و بکام خود مىبینى و با دارائى و فرمانروایى ما را به راحتى در اختیار آوردى (حق شایستگان را بنا حق غصب کرده و باین امور سطحى دل خوش کردهاى) آیا چنان مىپندارى که این جریانها بسود تو خواهد بود؟ و بر عظمت و منزلت تو خواهد افزود؟ نه چنین نیست آهسته باش، آهسته باش و گفتار خدا را فراموش مکن. و لا یحسن الذین کفروا... و بدان که این اوضاع و احوال و این مهلتى که به تو و اطرافیانت داده شده است براى آن است که شما ماهیت خود را بى پرده نشان دهید و با کارهاى ننگین خود رسوائى و بى آبرویى خویش را آشکار سازید. (گمان نکن این سوء استفادهاى که از قدرت خود کردهاى به نفع تو تمام مىشود، بلکه منتظر عذاب خوار کنندهاى باش که در اتنظار تو خواهد بود.)
اى فرزند آزاد شدگان! آیا این است آن عدالت اسلامى که: همسران و کنیزان خود را محرمانه در پشت پردهها جا بدهى و دختران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را در انظار عمومى بصورت اسیر، اینجا و آنجا بکشى؟ و در معرض تماشاى این و آن قرار دهى؟! این معناى انصاف نیست که پرده حرمت آنها را پاره کردى و چهره آنها را کشودى، و بدست دشمن در شهرها بدواندى تا همه طبقات مردم از بادیه نشین و شهرنشین، و دور و نزدیک، و پست و شریف دیده بر دوزند و آنها را تماشا کنند، در حالى که هیچیک از مردان و جانبدارنشان با آنها نبود که از آنها حمایت کنند.
و کیف یرتجى مراقبه من لفظ فوه اکباد الازکیاء، و نبت لحمه من دماء الشهداء، و کیف یستبطا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنآن و الاحن والاضغان.
آرى از کسى که مادرش در جنگ احد شکم عموى پیغمبر را بشکافد و جگرش را با دندان پاره پاره کند و از کسى که گوشت بدنش از خون شهیدان رشد کرده و نمو نموده است چگونه مىتوان از او توقع نگهدارى و محافظت داشت؟! و چگونه تردید خواهد کرد در دشمنى با اهل بیت کسى که از بدر و احد پیوسته نظر عداوت و دشمنى و بغض و کینه در دل داشته و در اندیشه انتقام از ما بوده است؟
لاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالو: یا یزید لا تشل
در حالى که بر دندانهاى سرور جوانان با چوب اشاره مىکنى و چرا تو اینکار را نکنى و چگونه آن شعر جاهلى را نسرایى؟
اى یزید! تو این همه جنایتهاى بزرگ را مرتکب شدى بدون اینکه آنها را بزرگ بشمارى و یا گناه بپندارى و با شادمانى غرور گذشتگان خود را که در مخالفت با اسلام تا آخرین حد توانایى خود کوشیدند، مورد خطاب قرار داده و مىگوئى: کاش پدران من مىبودند و شاهد این انتقامى که از فرزند على گرفتهام و بمن دستت درد نکند مىگفتند.
و کیف لا تقول ذلک، و قد نکأت القرحه، و استأصلت الشأفه.
چرا چنین نکنى و چرا نخوانى، هیچ میدانى چه خونها که به دل ما نکردى؟ و یا هیچ میدانى با ریختن خونهاى پاک و دودمان پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) چگونه ما را از بیخ و بن بر کندى؟ و ستارگان درخشان روى زمین فرزندان عبدالمطلب را خاموش نمودى؟
و تهتف بأشیاخک زعمت انک تنادیهم فلتردن و شیکا موردهم و لتودن انک شللت و بکمت ولم تکن قلت ماقلت فعلت ما فعلت.
اکنون با مباهات و افتخار، نیاکان خود را مورد خطاب قرار دادهاى و چنین مىپندارى که سخن تو را مىشنوند، هان بزودى به آنان خواهى پیوست. آنگاه از کارهائى که کردهاى و سخنهایى که گفتهاى و دلهایى را که خون کردهاى به سختى پشیمان خواهى شد و آرزو خواهى کرد: (اى کاش دستت شکسته و زبانت گنگ شده بود تا نمىگفتى آنچه را که گفتى و نمىکردى آنچه را که کردى.)
اللهم حذ لنا بحقنا، و انتقم ممن ظلمنا، واحلل غضبک بمن سفک دماءنا، و قتل حماتنا.
در اینجا حضرت زینب با دلى شکسته و لبریز از اخلاص توجه به پروردگار خود نمود و عرض کرد: پروردگارا! تو خود حق ما را از این ستمگران باز ستان، و انتقام ما را از ایشان که بما ستم کردند باز بگیر و خشم و غضب خود را بر اینان که خون ما را ریختند و حامیان ما را کشتند نازل بفرما!
بار دیگر یزید را طرف خطاب قرار داد و چنین فرمود:
فوالله مافریت الا جلدک، ولا حرزت الا لحمک، ولتردن على رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بما تحملت من سفک دماء ذریته و انتهکت من حرمته فى عترته و لحمته، حیث یجمع الله شملهم، و یلم شعثهم و یأخذ بحقهم ولا تحسین الذین قتلوا فى سبیل الله أمواتا بل أحیا عند ربهم یرزقون.
هان اى یزید! بخدا سوگند با این جنایت بزرگ و هولناکى که تو انجام دادى جز پوست خود را نشکافتى، و جز گوشت خود را با دست خویش پاره پاره نکردى.
بزودى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را ملاقات خواهى کرد در حالى که کوله بار بسیار سنگینى از ریختن خون فرزندان او هتک حرمت عترت وى بر دوش دارى م در آن روز خداوند پراکندگى آنها را جمع مىکند و حقشان را به آنها برمىگرداند.(627)
(هرگز مپندار آنان که در راه خدا استقامت کرده و کشته شدند مردگانند، بلکه زنده واقعى آنانند و از نعمتهاى بى پایان خدا بهرهمند مىشوند).
و حسبک بالله حاکما، و بمحمد (صلى الله علیه و آله و سلم) خصیما، و بجرئیل ظهیرا و سیعلم من سول لک و مکنک من رقاب المسلمین بئس للظالمین بدلا و ایکم شر مکانا، و اضعف جندا.
اى یزید! دادگاهى که بین تو و پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) برقرار خواهد شد تو را بس است که خداوند داور، و به زیان جامعه اسلامى وسوسه کرده و سنگ تو را به سینه زدند و تو را برگردان مسلمانان سوار کردند. در آن روز خواهند فهمید کدام یک از شما حال و روزتان و یاورتان کمتر خواهد بود.
ولئن جرت عل الدواهى مخاطبتک، انى لاستصغر قدرک و استعظم تفریعک، و استکثر توبیخک، لکن العیون عبرى، و المصدور حرى....
الا فالعجب کل العجب، لقتل حزب الله النجباء، بحزب الشیطان الطقاء فهذه اییدى تنطف من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا و تلک الجثث الطواهر الزواکى تنتابها العواسل، و تعفرها امهات الفراعل و لئن اتخذتنا، مغنما لتجدنا، وشیکا مغرما. حین لا تجد الا ما قدمت یداک و ما ربک بظلام للعبید فالى الله المشتکى و علیه المعول.
سخن گفتن با تو نیز از مصائب روزگار است که براى من فراهم آمده است زیرا من تو را کوچکتر از آن مىدانم که با تو سخن بگویم بلکه تو را مستحق توبیخ فراوان و لایق نکوهش بى اندازه مىدانم. اما چه باید کرد؟ فعلاً چشمانمان از فراق عزیزانمان گریان، و سینه هایمان در مصیبتشان سوزان است. بسیار شگفت و دریغ است! که حزب الله نجیب و اصیل، به دست حزب شیطان آزاد شده بى حسب و نسب کشته و بقتل برسند!! آرى! این دستهاى ناپاک شما است که خون پاک شهیدان ما از سر انگشتان مىچکد و این دهانهاى آلوده شما است که گوشت عزیزان ما را قطعه قطعه کرده و بلعیده است، و آن بدنهاى پاک و پاکیزه را بدون دفن به روى زمین انداختید و رفتید که گرگهاى بیابان یکى پس از دیگرى از آنها دیدن مىکردند و گفتارها بر آنان، خاک مىپاشیدند.
اى یزید! اگر امروز قتل و اسارت ما را بسود خود پنداشتهاى؟ بدان که دیرى نخواهد گذشت که باید از عهده غرامت سنگینى برآیى و در حالى که جز عمل خود هیچ یار و یاورى ندارى باید جوابگوى این جنایت بزرگ بوده باشى. و چون خداوند به هیچکس ستم روا نمىدارد، ما از بیدادگرىهاى تو، به او شکایت خواهیم کرد و او را پناه خود قرار مىدهیم.
فکد کیدک، واسع سعیک، وناصب جهدک، فوالله لا تمحود ذکرنا، و لا تمیت و حینا و لا تدرک امدنا و لا یرخص عنک عارها، و هل رأیک الا فند و ایامک الا عدد، و جمعک الا بدد، یوم المنادى الا لعنه الله على الظالمین.
هم اکنون که قدرت در دست تو است، هر کار از دستت بر مىآید بکن، و هر مکر و فریبى که در راه اغفال مردم دارى، انجام بده، و هر سعى و کوششى که در طریق ظلم و ستم بر ما دارى بکار گیر، و از جد و جهد آن مضایقه مکن، اما بدان که به خدا سوگند با این همه تلاش و اعمال قدرت باز هم نخواهى توانست نام ما را محو کنى و ذکر ما را از یاد مردم ببرى، و تو نمىتوانى فضایل ما و وحى ما را نابود کنى. تو نمىتوانى حقیقت و سرانجام کار ما را درک کنى، و هرگز نخواهى توانست این ننگ را از دامان خود پاک سازى که به ما اینگونه رفتار کردى. اى یزید! آیا جز این است که نقشه تو بسیار ضعیف و نابخردانه بود؟ و آیا به همین زودى دوران شما سپرى نخواهد شد؟ و دستگاهتان متلاشى نخواهد گردید؟ آرى بزودى نداى الهى را خواهى شنید که که اعلام مىدارد:
لعنت همیشگى بر ستمکاران باد
فالحمد لله رب العالمین، الذى ختم لاولنا بالسعاده و المغفره و لآخرنا بالشهاده و الرحمه، و نسأل الله ان یکمل لهم الثواب، و یوحب لهم المزید و یحسن علینا الخلافه، انه رحیم ودود، و حسبنا الله و نعم الوکیل.
پس ما خدا را سپاس مىکنیم که ابتداى کار ما را با سعادت و آمرزش آغاز کرد و به شهادت و فداکارى در راه خودش با مهربانى پایان داد. از پروردگار متعال خواستاریم رحمت خود را بر شهیدان ما تکمیل فرماید و اجر و پاداش آنان را افزون گرداند و به ما توفیق دهد تا جانشین نیکویى براى آنان باشیم که او است خداى بخشنده و مهربان و کفایت کننده بندگان، و او است بهترین یار و یاور مستضعفان.
یزید که هرگز باور نمىکرد زنى داغدیده و رنج کشیده، زنى که شبها بیدار و روزها بى قرار مانده، اینچنین داغ و آتشین و کوبنده سخن بگوید، از اینرو خواست با بى قرار مانده، اینچنین داغ و آتشین و کوبنده سخن بگوید، از اینرو خواست با یک توجیه عامیانه سخنان او را خنثى کند و بلا اثر نماید و بگوید: زنان نابخردانه و بى هوشیارانه سخن همى گویند!
از جهالت و نابخردى و ضلالت و گمراهى یزید همین بس که بدون اینکه احساس جرم و گناهى بکند، و بدون اینکه آنرا بزرگ بشمارد، در حضور بزرگان اهل شام که در مجلس حاضر بودند مىگوید:
أتدرون من أین اتى ابن فاطمه؟ و ما الحامل له على ما فعل و الذى اوقعه فیما وقع؟
آیا مىدانید پسر فاطمه را از کجا آوردهاند؟ و آیا مىدانید انگیزه او بر این کارها چه بود و چه عاملى او را به این روز انداخت؟
حاضرین و بزرگان اهل شام در جواب یزید گفتند: ما نمىدانیم. آنگاه خود یزید توضیح داد و گفت:
او چنین مىپنداشت که پدرش بهتر از پدر من، و مادرش فاطمه دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بهتر از مادر من، و جدش بهتر از جد من و خودش بهتر از من مىباشد او خود را شایستهتر از من به امر خلافت مىدانست.
اما اینکه پدرش را بهتر از پدر من مىدانست چون هر دو از دنیا رفتهاند، نزد خدا محاکمه مىشوند و مردم خواهند فهمید کدامیک حاکم و کدام محکوم خواهند شد؟ و اما اینکه مىگفت مادرش بهتر از مادر من است، آرى مادر او دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از مادر من بهتر بود. و اما اینکه مىگفت جدش از جد من بهتر است هر کس ایمان به خدا و به روز بازپسین داشته باشد هرگز نمىتواند براى محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) عدل و همتایى بیابد و اما اینکه خودش را از من بهتر مىدانست، این سخن از قلت فهم او حکایت مىکند (پناه بر خدا از قدرت و غرور) که گویا این آیه مبارکه را هم نخوانده است: قل اللهم ما لک الملک، تؤتى الملک من تشاء، و تنزع الملک ممن تشاء، و تعز من تشاء، و تذل من تشاء. و همچنین این آیه از قرآن را ندیده است: و الله یؤتى ملکه من یشاء.(628)
بازداشت اهل بیت (علیه السلام) در ویرانه شام
آتشین خطبه حضرت زینب (علیها السلام) پایههاى حکومت یزید را لرزاند و بینشى در حاضرین و همه مردم پدید آورد که در همان هنگام مستمعین گمراهیها و شقاوتهاى حکام زور را که در آن غوطه ور بودند بر زبان مىآورند و به یکدیگر مىگفتند: فى اى واد یعمهون واى! در چه بیابان وحشتناکى گمراه شدهاند! با توجه به وضع موجود که پدید آمده بود، یزید هیچ راه چارهاى برایش باقى نمانده بود جز اینکه دستور داد بى درنگ آنها را از مجلس خارج کرده و در ویرانهاى بازداشت کنند. أسراى اهل بیت در این خرابه سقف شکافته بازداشت و در عزان عزیزان خود به سوگ نشستند(629) و سه شبانه روز(630) سوگوارى کردند.
روزى امام سجاد (علیه السلام) را براى انجام کارى از زندان بیرون آوردند در همین حال منهال بن عمرو خدمت حضرت رسید و سوال کرد: کیف أمسیت یابن الرسول؟ چگونه روزگار بسر مىبرى؟
حضرت فرمود: أمسینا کمثل بنى اسرائیل فى آل فرعون یذبحون ابناثهم و یستحیون نسائهم. آنچنان بسر مىبریم که بنى اسرائیل در حکومت فرعون بسر مىبردند، مردانشان را مىکشتند و زنانشان را جهت اسیرى و خدمتکارى خویش زنده نگه مىداشتند. اى منهال! روزگارى عرب بر عجم مىبالید که محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) از آنهاست، و قریش نیز بر سایر قبایل عرب مباهات مىکرد که محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) از قبیله ایشان است، ولى ما که فرزندان آن حضرتیم ببین چگونه ما را کشتند و پراکنده نمودند!! انا لله و انا الیه راجعون. و در هر حال همه ما براى خدائیم و تسلیم رضاى او مىباشیم.(631)
منهال مىگوید: در همان حال که با امام سجاد (علیه السلام) سخن مىگفتم دیدم زنى بیرون آمد و صدایش را بلند کرد: الى أین یا نعم الخلف؟ کجا مىروى اى بهترین یادگار برادر؟ و امام سجاد با شنیدن آن صدا بى درنگ مرا رها کرد و به سوى او رفت. پرسیدم این این زن کیست؟ گفتند: عمهاش زینب کبرى است.(632)
بازگشت به سوى مدینه
کشتن حسین (علیه السلام) و یاران او اسیر کردن حریم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یزید را مسرور کرد،(633)شادمانى وى در مجلس عمومىاش پدیدار بود و اعتنایى به الحاد و کفر خود نداشت آنجا که اشعار ابن زبعرى را مىخواند و حتى وحى بر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را نیز انکار مىکرد، اماهنگامى که ملامت بر او فزونى گرفت و روشن شد که در کار خود، مرتکب خطا شده است و کارى را انجام داده است که حتى کسانى که متدین به دین اسلام نبودند، آن کار را نمىکردند، و وصیت معاویه را فهمید به او گفته بود: اهل عراق حسین را رها نمىکنند تا آنکه خروج کند، هنگامى که برتو خروج کرد از او بگذر چرا که او خویشاوندى حتمى و حقى عظیم بر دمه ما دارد.(634) و حتى نزدیکان و اهل بیت و زنان یزید نیز بر او عیب گرفتند، سخن گفتن سر مقدس به لاخول و لاقوه الا بالله آنجا که دستور قتل فرستاده روم را داد در پیش چشمان او بود(635) و بیزارى از این جرم و قساوت در همه حال محافل و مجالس دمشق پیچید، چارهاى ندید جز آنکه ارتکاب این کار را بر گردن ابن زیاد بیاندازد تا این شماتتها را از خود دور کند، ولى آنچه ثابت است هرگز زائل نمىشود.
یزید هنگامى که از فتنه و انقلاب بر علیه خود ترسید در بیرون بردن امام سجاد (علیه السلام) و اهل بیت (علیه السلام) از شام تعجیل کرد و در صدد برآمد که خواستههاى آنان را اجابت کند، به نعمان بن بشیر و همراهان او دستور داد که آنها را تا مدینه، با مهربانى، همراهى کنند.(636)
هنگامى که آنان به عراق رسیدند به راهنماى خود گفتند: ما را از راه کربلا ببر، به قتلگاه حسین (علیه السلام) رسیدند، جابربن عبدالله انصارى و جماعتى از بنى هاشم گریه و برخى از آل پیامبر را دیدند که براى زیارت قبر حسین (علیه السلام) آمده بودند، صداى گریه و ناله بلند شد، سه روز(637) براى نوحه بر حسین (علیه السلام) در کربلا ماندند.(638)
جابر انصارى نزد قبر امام (علیه السلام) ایستاد، به شدت گریست و سه بار صدا زد: یا حسین! آنگاه گفت: آیا دوست جواب خودش را داد و گفت: چگونه جواب مرا بدهى در حالى که رگهاى تو قطع شده و میان سر و بدنت جدائى افتاده است، شهادت مىدهم که تو فرزند خاتم پیامبران و فرزند امیرمؤمنان، و فرزند انیس تقوى و زاده هدایت و پنجمین اصحاب کساء و فرزند سرور نقیبان و فرزند فاطمه زهرا سیده زنان هستى! چگونه چنین نباشى در حالى که دست سید المرسلین به تو غذا داده است، در دامان پارسیان تربیت یافتهاى، از سینه ایمان شیر نوشیدهاى و با اسلام از مادر جدا شدهاى، پاک زیستهاى و پاک رحلت کردهاى، جز اینکه قلوب مؤمنین از فرق تو آرامش ندارد و دائماً در حیرت و حسرت مىباشند. سلام خداوند و رضوان او بر تو باد! شهادت مىدهم که تو در همان مسیر حرکت کردى که برادرت یحیى بن زکریا حرکت کرد. پس از آن چشم خود را به اطراف قبر حرکت داد و فرمود: شهادت مىدهم که شما نماز را بر پاداشتید و زکات را پرداختید و امر به معروف و نهى از منکر نمودید، با افراد ملحد و بى دین جهاد کردید و خداوند را عبادت کردید تا آنکه به مرحله یقین رسیدید.
قسم به خدائى که محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را به حق به پیامبرى مبعوث کرد، در آن معرکهاى که وارد شدهاید ما نیز با شما شریک هستیم.
عطیه عوفى گوید: چگونه اینچنین است در حالى که ما هیچ وادى را نپیمودیم، از هیچ کوهى بالا نرفتیم و هیچ شمشیرى را نزدیم و این جماعت را میان سر و بدن جدائى افتاده فرزندان آنها یتیم و همسران آنها بیوه شدهاند.
جابر در پاسخ گفت: از حبیب خود رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدم که مىفرمود: هر کس گروهى را دوست داشته باشد، با آنان خواهد بود و هر کس عمل قومى را دوست داشته باشد، با آنان خواهد بود و هر کس عمل قومى را دوست داشته باشد، در آن عمل، شریک آن قوم مىباشد، قسم به خدائى که محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را به پیامبرى مبعوث داشت نیت من و اصحاب من بر همانست که حسین (علیه السلام) و اصحاب او بر آن نیت بودهاند.(639)الحاق سر به بدن
هنگامى که زین العابدین (علیه السلام) نرمش و بازگشت یزید را دید تمامى سرها را از او درخواست تا آنها را در محل خود دفن کند. یزید این خواسته را پذیرفت و تمامى سرها را تحویل او داد که به بدن ملحق کنند. در حبیب السیر آنچنان که نفس المهموم ص 253 نقل کرده است و ریاض الأحزان ص 155 شده است که سرها را به کربلا آوردند.
در روضه الواعظین فنال نیشابورى ص 165 و مثیر الأحزان ابن نما ص 58 آمده است: امامیه اینچنین سر حسین (علیه السلام) به بدن قابل اعتماد است، در لهوف ص 112 آمده است: امامیه اینچنین قائلند، در اعلام الورى از طبرسى ص 151، مقتل العوالم ص 154، ریاض المصائب و بحار آمده: مشهور میان علماء الحاق سرها به ابدان است.
ابن شهر آشوب در مناقب ج 2، ص 200 گفته است: سید مرتضى در بعضى از رسالههاى خود ذکر کرده است که سر حسین به بدنش در کربلا ملحق شد. شیخ طوسى مىگوید: زیارت اربعین بر الحاق دلالت دارد، در بحار الانوار از برادر علاض مه حلى و در عجائب المخلوقات قزوینى ص 67 آمده است: در بیستم صفر سر حسین (علیه السلام) به بدن باز گردانده شد، شبراوى شد،(640) در شرح همزى البوصیرى تألیف ابن حجر آمده است: سر حسین (علیه السلام) پس از چهل روز از شهادت وى، بازگردانیده شد، سبط ابن جوزى مىگوید: مشهورتر اینست که سر به کربلا باز گردانیده شد و با بدن دفن شد،(641) مناوى در الکواکب الدریه ج 1، ص 57 نقل کرده است که امامیه بالاتفاق معتقدند که سر به کربلا باز گردانده شد، قرطبى آن را ترجیح داده است و به بعضى از اهل کشف و شهود نسبت داده است که آنان را باز گرداندن سر به کربلا مطلع شدهاند، و همچنین ابوریحان بیرونى مىگوید که در بیستم از صفر سر حسین (علیه السلام) به بدن باز گردانده شد تا با آن دفن شود.(642)
با توجه به این تفاصیل دیگر به قول خلاف آن نمىتوان اعتنا کرد و این حدیث که سر مطهر کنار قبر پدرش امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است، در جلوى این بزرگان بوده است و اینکه از آن اعراض کردهاند دلالت مىکند که به آن اعتماد ندارد، چون مستند بودن آن مسلم نیست و راویان آن شناخته شده نیستند. هنگامى که از ابوبکر آلوسى جایگاه سر مطهر سؤال شد او در پاسخ گفت:
سر حسین (علیه السلام) را مجوئید در شرق زمین یا غرب آن باشد
همه را رها کنید و بیائید به سوى من که جایگاه آن در قلب من است (643)
همچنین حاج مهدى فلوجى حلى مىفرماید:(644)
سر حسین (علیه السلام) را نخواهید به درستى که آن در هیچ سرزمین و وادى وجود ندارد
ولى ولاى خالصى شما را راهنمایى مىکند بر اینکه او در وسط قبل من دفن شده است
چه خوبه که مدرک متن را هم بیاوری
متشکر