پس از آنکه همه اصحاب و یاران با وفاى ابى عبدالله (علیه السلام) شربت شهادت نوشیدند و دیگر کسى از آنان باقى نماند نوبت افراد خاندان خود آن حضرت رسید. آنان تصمیم گرفتند در راه حفظ اسلام با افتخار و سربلندى تمام نیزهها و شمشیرها را به جان خود. پس از وداع و خداحافظى نخستین کسى که قدم به میدان کارزار گذاشت ابوالحسن(341) على اکبر(342) فرزند رشید خود امام (علیه السلام) بود.
عمر شریف حضرت على اکبر (علیه السلام) در کربلا بیست و هفت سال بوده است، زیرا آن حضرت در یازدهم ماه شعبان سال سى و سوم هجرى متولد شده است. چون با قلم توانائى نمیتوان شخصیت او را ترسیم کرد و با هیچ زبان گویائى نمىتوان اوصاف عالیهاش را بیان نمود لذا بهتر آن است که گفته شود: او آینه جمال پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و نشانگر خلق و خوى والاى رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) و نمونه منطق رسا و شیواى نبى اعظم اسلام است. به همین جهت، شاعر رسول خدا، حسان بن ثابت دربارهاش فرموده است:
و أحسن منک لم ترقط عینى و أجمل منک لم تلد النساء
خلقت مبرءاً من کل عیب کانک قد خلقت، کما تشاء (343)
در مدح و ثناى على اکبر (علیه السلام) هر کس به اندازه درک و اندیشه خودش شعرى سروده است.
على اکبر (علیه السلام) شاخهاى از شجره نبوت و شاخسار ولایت، و وارث همه مآثر طیبه و اوصاف شریفه است، اگر مسئله خلافت و ولایت از طرف خداى سبحان مشخص نشده بود و اگر نام ائمه اطهار را جبرئیل در صحیفه مخصوص خود براى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نیاورده بود راستى که على اکبر (علیه السلام) براى احراز مقام ولایت و خلافت از هر کس دیگرى لایقتر و شایستهتر بود.
چون على اکبر (علیه السلام) خواست روانه میدان کارزار بشود، جدائى و فراقش بر زنان و بانوان حرم، بسیار دشوار و ناگوار بود، زیرا او تکیه گاه حرم و پشت و پناه زنان و دختران و خواهران، محسوب مىگشت، و پس از امام (علیه السلام) همه چشم امید به او بسته بودند، با این وصف مىدیدند که: فریادگر رسالت عن قریب خاموش مىشود و دیگر ندایش را نخواهند شنید، مىدیدند که خورشید نبوت در حال انکساف و خاموشى است و نوازشش را دیگر نخواهند دید، مىدیدند آینه تمام نماى محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم) عزم سفر کرده است لذا تمام زنان و بانوان دور او جمع شده و دامنش را گرفته و گفتند:
بر غربت و بیچارگى ما رحم کن، ما طاقت فراق تو را نداریم ارحم غربتنا لا طاقه لنا على فراقک على اکبر (علیه السلام) نتوانست به درخواست بانوان حرم پاسخ مثبت بدهد، زیرا مىدید حجت وقت فرزند پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در میان دریائى از دشمن تنها قرار گرفته، همه دست به هم دادهاند تا خون پاکش را بریزند از این رو نزد پدر آمد و پس از کسب اجازه بر اسب پدر که نامش لاحق بود سوار و به سوى میدان حرکت کرد.
چون مادر حضرت على اکبر (علیه السلام)، لیلى دختر زاده ابوسفیان(344) بود همین که وارد میدان شد یک نفر از لشکریان ابن سعد با صداى بلند به او گفت: یا على! چون تو با امیرالمؤمنین یزید قرابت و خویشاوندى دارى و ما دوست داریم حق رحم را مراعات کنیم حاضریم به تو امان بدهیم و از جنگ با تو، صرف نظر نمائیم.
حضرت على اکبر (علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: قرابت و خویشاوندى من با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مقدم بر آن شایستهتر بر رعایت است. پس از آن حمله شدیدى کرد و در ضمن حمله با این شعر، خود و هدفش را معرفش مىفرمود:
انا على الحسین بن على نحن و رب البیت! آولى بالنبى
تا لله لا یحکم فینا ابن الدعى أضرب بالسیف احامى عن ابى
اضربکم بالسف حتى یلتوى ضرب غلام هاشمى قرشى
منم على پسر حسین بن على، سوگند به خداى کعبه که ما اولى به پیغمبریم، به خدا قسم نباید این فرزند فرومایه بر ما حکومت کند، با این شمشیر بر شما مىتازم و از پدرم، حمایت مىکنم، و این شمشیر را آنچنان بر شما فرود بیاورم که درهم بپیچید، مانند شمشیر زدن جوان هاشمى قریشى.
ابو عبدالله (علیه السلام) با رفتن على اکبر (علیه السلام) چشمانش پر از اشک شد و نتوانست خوددارى کند، چشمانش را بهم فشرد و خطاب به عمرو بن سعد کرد و چنین فرمود: ما لک؟ قطع الله رحمک کما قطعت رحمى و لم تحفظ قرابتى من رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و سلط علیک من یدبحک على فراشک تو را چه شده است؟ خدا نسل تو را قطع کند، همانگونه که نسل مرا قطع کردى و حرمت خویشاوندى و قرابت مرا با پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نادیده گرفتى، و خداوند کسى را بر تو مسلط گرداند که در میان رختخواب، ذبحت کند. پس از آن محاسن شریفش را به طرف آسمان بلند کرد و (باحالت استغاثه) عرض کرد: خداوندا! تو خود بر این مردم شاهد باشد جوانى به سوى آنان مىرود که از نظر خلقت، خلق و خوى، و از نظر منطق و سخن، شبیهترین مردم به پیامبر تو است، و ما هر وقت مشتاق دیدار سیماى پیامبر تو مىشدیم به چهره او نگاه مىکردیم. خداوندا! این مردم را از برکات و نعمتهاى زمین، محروم بفرما، و به تفرقه و اختلاف مبتلایشان بگردان! صلح و سازش را میانشان بردار! آنان را بر یک طریقه و روش قرار مده! حکام و فرمانروایانشان را هرگز از آنان راضى و خشنود مفرما! زیرا آنان به وعده نصرت و یارى، ما را دعوت کردند، و سپس به جنگ ما برخاستند.
اللهم فامنعهم برکات الارض، و فرقهم تفریقاً و مزقهم و اجعلهم طرایق قدداً و لا ترض الولاه عنهم أبداً، فانهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا یقاتلونا.
پس از آنکه بر آنان نفرین کرد آنگاه این آیه قرآن را تلاوت فرمود: خداوند آدم و نوح و فرزندان ابراهیم و فرزندان عمران را بر جهانیان برگزید در حالى که نسلهایى از یکدیگرند و خداوند شنوا و داناست ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین... در واقع منظور از تلاوت این آیه آن بود که على اکبر (علیه السلام) مانند همه انبیاء و ائمه جزء معصومین و بى گناهان است که قاتلین او مانند قاتلین پیامبران، خواهند بود.(345)
حضرت على اکبر (علیه السلام) در میدان رزم همچون شیر خشمکین گاهى به جناح راست دشمن، و گاهى به جناح چپ، حمله مىکرد و گاهى تا قلب لشکر پیش میرفت و هر قهرمانى را که با او روبرو مىشد همین که قدرت او را مىدید پا به فرار مىگذاشت و هیچ دلاورى با او مبارزه نمىایستاد جز اینکه کشته مىشد.
یرمى الکتائب والفلا عصت بها فى مشلها من بأسه المتوقد
فیردها قسراً على اعقابها فى بأس عریس العرینه ملبد
یکصد وبیست نفر از سوارههاى دشمن را به خاک هلاکت افکند و در اثر شدت تشنگى به سوى پدر بازگشت تا اندکى استراحت نماید، و چون تشنگى بیش از حد ناتوانش کرده بود عطش خود را براى پدر یادآور شد اشک از چشمان (علیه السلام) سرازیر گردید و با اندوه و دریغ بسیار فرمود:
عن قریب با جدت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ملاقات خواهى کرد و تو را با دست خود شربتى خواهد داد که پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد، پس از آن زبان على را در دهان گرفت و آنرا مکید، و در پایان انگشترى خود را به على (علیه السلام) داد تا در دهان بگذارد.(346)
على (علیه السلام) انگشترى را در دهان خشکیده خود گذاشت و به مژده ملاقات با جدش رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) که امام (علیه السلام) باو داده بود شادان و خوشحال به سوى میدان برگشت و مانند حیدر کرار بر دشمن حمله کرد. گرد و غبار فضاى میدان رزم را فراگرفت، همه جا را تیره و تار کرد و تنها برقابرق شمشیر او بود که مىدرخشید. امر به آنها مشتبه شده بود که آیا على اکبر (علیه السلام) است این چنین طوفنده و کوبنده مىجنگد و دشمن راپراکنده مىسازد و یا على مرتضى حیدر کرار وصى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است که به میدان آمده و با خشم و قهر بر آنها مىتازد؟ و یا صاعقه آسمانى که به کمک شمشیر او آمده است که این چنین از دشمن کشته و از آن کشتهها پشتهها مىسازد؟ على اکبر (علیه السلام) همچنان مىخروشید و مىجنگید تا اینکه دویست نفر از آنان را کشت(347) و کسى جرأت مقابله با او را نداشت تا اینکه: مره بن منقذ عبدى(348) گفت: گناه تمام عرب بر من باد اگر داغ او را بر دل پدرش نگذارم(349)و او را به عزایش ننشانم، این بگفت و نیزه خود را به پشت على اکبر (علیه السلام) فرو برد(350) و شمشیر را بر فوق سرش فرود آورد تا به ابرو فرقش را شکافت، على اکبر (علیه السلام) دیگر نتوانست بر پشت اسب بماند، همان دم بر گردن اسب قرار گرفت و اسب مىرفت که بدن نیمه جان و خونین او را به خیمهها برساند که سپاه کوفه، اطرافش را محاصره کردند و بدنش را با شمشیرها قطعه قطعه نمودند و قطعوه بسیوفهم ارباً ارباً.
وقتى که روى زمین افتاد و در میان خاک و خون خود دست و پا مىزد آنگاه صدایش را بلند کرد و با این عبارت با پدر خداحافظى نمود: علیک منى السلام یا ابا عبدالله هذا جدى قد سقانى بکاسه شربه لا اظما بعدها، و هو یقول ان لک کاساً مذخوره سلام بر تو اى ابا عبدالله! اینک جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از جامى که در دست داشت آنچنان مرا سیراب کرد و دیگر پس از آن هرگز تشنه نخواهم شد، و هم او مىفرمود: جام دیگرى براى تو آماده کرده است،(351) امام (علیه السلام) که سلام خداحافظى خود را شنید بى درنگ به بالین فرزندش آمد و خود را بر بدن بى جان على (علیه السلام) انداخت، و صورت بر صورت او گذاشت(352) و فرمود: على جان! پس از تو نابود باد این دنیا، اینان چقدر بر خدا و هتک حرمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) جرأت پیدا کردهاند.
على الدنیا بعدک العفا ما اجر اهم على الرحمن و على انتهاک حرمه الرسول(353).
آنگاه فرمود: چقدر بر جدت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بر پدرت حسین (علیه السلام) سخت است که تو آنها را بطلبى ولى آنها نتوانند تو را پاسخ مثبت بدهند، و چقدر گران است بر آنها که تو استغاثه کنى باز آنها نتوانند تو را یارى دهند. یعز على جدک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبونک، و تستغیث بهم فلا یغیثونک(354)
پس از آنکه امام (علیه السلام) صورت از صورت على اکبر (علیه السلام) برداشت مشت خود را از خون پاکش پر کرد و به سوى آسمان ریخت و حتى یک قطره از آن خون، به زمین برنگشت. در زیارت آن حضرت به این مطلب چنین اشاره شده است: بابى انت من مذبوح و مقتول من غیر جرم، بابى انت و امى دمک المرتقى به الى حبیب الله بانى انت و امى من مقدم بین یدى ابیک تحتسب و یبکى علیک محترقاً علیک قلبه، یرفع دمک الى عنان السماء لا یرجع منه قطره و لا تسکن علیک من ابیک زفره.(355)
زنان و دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) چشمانشان به جنازه حضرت على اکبر (علیه السلام) افتاد که با بدن پاره پاره و غرق در خون روى دست جوانان بنى هاشم او را به طرف خیمه شهداء مىآوردند، با موى پریشان و سینهاى سوزان، و قلبى خونین و با گریه و فریادى فراوان که به گوش ملأ اعلى میرسید از خیمه بیرون آمدند و به استقبال جنازه على اکبر (علیه السلام) سرازیر شدند که در جلو همه آنها عقیله بنى هاشم زینب کبرى (علیه السلام) بود که با ضجه و ناله آمد(356)و خود را روى جنازه حضرت على اکبر (علیه السلام) انداخت آنچنانکه گوئى زینب بر بالین برادرزاده خود از دنیا رفته و جان بجان آفرین تسلیم نموده است:
لهفى على عقائل الرساله لمارأینه بتلک الحاله
علا نحیبهن و الصیاح فاندهش العقول و الأرواح
لهفى لا اذتندب الرسولا فکاذت الجبال تزولا
لهفى لها مذفقدت عمیدها و هل یوازى احد فقیدها
شهادت عبدالله بن مسلم
عبدالله فرزند مسلم بن عقیل مادرش رقیه دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود که پس از حضرت على اکبر (علیه السلام) به میدان رزم آمد و در حالى که حمله مىکرد این شعر را بعنوان حماسه میخواند:
الیوم ألقى مسلماً و هو أبى و عصبه بادوا على دین النبى (357)
این رجز را مىخواند و پیوسته حمله مىکرد، با سه حمله جماعتى از دشمن را کشت، و سرانجام یزید بن رقاد جهنى(358) تیرى به سویش پرتاب کرد، عبدالله خواست با دست خود از اصابت آن با پیشانیش جلوگیرى کند، همچنانکه دست عبدالله بر پیشانیش بود تیر بر روى دست وارد شد، و هر دو را به یکدیگر میخ کوب کرد، به قسمى که دیگر نتوانست دست خود را از پیشانى بردارد.
در این حال عبدالله گفت: خداوندا! این مردم ما را از مدینه بى خانمان کردند و در برابر دشمن تنها گذاشتند، خدایا همانطور که ما را کشتند آنها را نابود بفرما اللهم انهم استقللونا و استذلونا فاقتلهم کما قتلونا. هنوز عبدالله سخنش تمام نشده بود که یکى دیگر از سپاهیان کوفه با نیزه بر او حمله کرد و آنرا تا اعماق قلب عبدالله فرو برد قلبش را شکافت و روحش به ملکوت أعلى پرواز کرد.
سپسس یزید بن رقاد که به پیشانى عبدالله تیر زده بود بالاى جنازهاش آمد تا چوبه تیر خود را که هنوز در پیشانى عبدالله بود بیرون بیاورد، دید که عبدالله بدن بى جانش روى زمین افتاده است.